لیلی قصه اش را دوباره خواند برای هزارمین بار
ومثل هربار لیلی قصه بازهم مرد
لیلی گریست وگفت :کاش این گونه نبود
خداگفت:هیچ کس جز تو قصه ات راتغییر نخواهد داد
لیلی !قصه ات را عوض کن
لیلی اما می ترسید لیلی به مردن عادت داشت
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود
خدا گفت:لیلی عشق میورزد تانمیرد
دنیا لیلی زنده می خواهئ
لیلی آه نیست لیلی اشک است لیلی معشو.ق مرده در تاریخ نیست لیلی زندگی است .لیلی زندگی کن
اگر لیلی بمیرد دیگر چه کسی لیلی بدنیا بیاورد؟چه کسی گیسوان دختر عاشق راببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟چه کسی غبار اندوه را از طاقچه زندگی بروبد؟
چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی قصه ات را دوباره بنویس
لیلی به قصه اش برگشت
این بار اما نه به قصد مردن
که به قصد زندگی .
وآن وقت به یاد آور که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام
![](http://i29.tinypic.com/241866a.jpg)
:: موضوعات مرتبط:
AN LOVE LIVING ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1106
|
امتیاز مطلب : 311
|
تعداد امتیازدهندگان : 97
|
مجموع امتیاز : 97